من حیث المجموع خوب بود

1 برای اولین بار دیدم داری تصویر سازی مفید انجام میدی چیزی که تو داستان مهم و الزامیه
2 جالب اینکه با دیالوگ هات داشتی شخصیت پردازی میکردی که خیلی عالی بود
3 شروع نسبتا  جذاب و محکمی داشتی که اینم خوب بود
4 زبان و قلم داستانیت هم روان  پیش می رفت که بازهم جای نحسین داره 
و اما نقد:

1 فضا سازی: جواد فرق فضا سازی با تصویر سازی اینه که تو تصویرمیگی " رفتم کنار بخاری قدیمی نارنجی رنگی که تو جهاز مادرم بود و تقریبا تمام رنگش پوسیده بود
اما فضا سازی : رفتم تو اتاق خواب پدرم که بدون لامپ شبیه بوفه ی مشهدی رمضون تو قبرستون پشت خونه بابابزرگنا میشد.
شما تو تصویرسازی الزام در نشان دادن موجودات دارین اما در فضاسازی میخوای یه حس رو به مخاطبت القا کنی مثلا ترس شادی تلخی...
تو ی این داستان تو تصویر و فضارو قاطی کرده بودی و متاسفانه هیچکدومش اونور که باید جواب نداده بود
2 رنگ: نوشته تو علی رقم اینکه دارای رنگ بندی بود اما رنگها رو به کمک حس داستانیت نیووردی.
داستانت بدون رنگ پیش رفت شاید همین باعث شد تا من مخاطب حس کسلی بهم دست بده در حالی که میشد برای تلخ نشون دادن موضوع از کوچه های تاریک خانه ی بدون چراغ چتر سیاه شعله ی قرمز بدن سوخته جای سیلی روی صورت ... استفاده کنی
3 پیرنگ: داستانت ییهو شروع شد تو پرداخت شخصیت و فضا و پیرنگ که داشت اوج میگرف بدون اوج داستانی ییهو تموم شد
اصلا روند داستانی رو پیگیری نکردی یا کوتاه بنویس یا بلند مینویسی اقلا سیر داستانی رو پیش بگیر
4 دیالوگ: زیاد حرف زدی همش پسره داشت ورور میکرد خب خفش کن واسه چی داره همه چیو توضیح میده پس حق من مخاطب در کنکاش داستان چی میشه؟ چرا بعد ازینکه مامانه غش میکنه پسره میاد وسط میگه ماجرا ازین قرار بود... مگه داری خاطره تعریف میکنی تو داستان پسره واسه کی داره میگه ماجرا ازین قرار بود؟ چرا فقط ما از پسره میشنویم یه رفیق قلدر داره  چرا نشون نمیدی اون لدر چرا و چطور قلدری میکنه چرا نشون نمیدی چطور واسه فقیرا دلسوزی میکنه چرا نگفتی این پسره چه هیکلی داره چه حسی چه فکری شاید این پسره خیلی ملنگ و بی عرضه بوده.. تو با نگفته هات داستانت رو بردی به یه سمت کلیشه وار شدن و همه روند داستان رو زیر سوال بردی 
5 طرح: کلا طرح درست درمون نداشت برنامت چی بود واسه داستان چیو گفتی چیو نشون دادی چی میخواستی بفهمونی؟
6مفهوم: یه سوال فقط : مفهوم تلخی رو تونستی برسونی؟ یا فقط شعار دادی؟
 7 نیاز: این داستان نیاز ذهن درگیر تو بود که اومد رو تراوش کرد اما اینقدر محو نیاز شدی که نایز اصلی خود داستان رو که باید به جون دادن شخصیت دادن رنگ دادن فضا دادن تصوویر دادن به داستان بود رو فراموسشش کردی فقط میخواستی داستانت رو بنویسی که البته این داستان بازنویسی نشده و بعد از 2-3 بار بازنویسی و حد اقل 3 برابر شدن متن داستانت میشه به یه بازه ی ایده ال داستانی برسی این نوشته خیلی کم داشت و حتی یمیشد به سمت یه رمان پیش بره اما یکم کلیشه ای میشد
و اما اصل مهم داستانی در ایده های شخصی من که میتونی ردش کنی
8 شخصیت   9 قصه    10 اتفاق
با هر کدوم از این 3 گذینه و صرفا پرداخت زدن به اون میشه یه داستان کامل نوشت به شرطی  ک خوب پرداخت بزنی 
8: تو شخصیت پردازی ضعیف بودی چون خیلی چیزا رو نشون ندادی رفتار پسر جوابگوی ذهن من مخاطب نبود من میخواستم بدونم چرا این رفتار رو از خودش بروز میده چرا یه پسر میره بغل مامانش مگه دختره زرتی مامانشو بغل کنه؟ چرا باباش ناراحتی اعصاب داره؟ چرا همکلاسیش قلدره؟ چرا بخاریشون خاموشه؟ چرا وقتی اوضاع اقتصادیشون خوب نیس مامانه لقمه واسش درست نمیکنه و پول میده بره کبوچه بخوره؟ چرا واسه رسیدن به خونه باید تاکسی بگیره؟
خیلی ازین چرا ها باز نشد فقط با یه دلیل واهی ازشون گذشتی چون واقعا دلیلشو نداشت و فقط داشتی میپیچوندی
اما تو میتونستی با دلایل محکم جدیدی این داستان رو موجه نشون بدی
9 قصه:  داستان تو یه قصه کلیشه داشت
ی یه بابای بد اخلاق که خونوادشو زجر بده اخرش میمیره  
 این دیگه خدای کلیشه پردازی بود پس تو به قصه قوی هم دقت نکردی و پرداخت قوی هم نزدی به قصت
10 اتفاق: اتفاق داستان تو چی بود؟ یه لحظه فکر کن  بعد جواب بده واقعا اتفتاق چی بود؟
مرگ پدر بد قصه؟ کتک خوردن یه مادر دلسوز؟ روشن کردن بخاری ای که کسی جرات نداشت روشن بشه؟ ... هرکدومشون میتونست یه اوج واسه داستانت باشه اا تو از همه ی اینا سرسری گذشتی بدون اینکه از هیچکدومشون استفاده کنی 
نمرهاز 10 :
 شخصیت پردازی : 4
قصه پردازی: 2
اتفاق پنداری: 6
تصویرسازی: 5
فضاسازی 6
پیرنگ : 2
القا رنگ بندی حسی : 2
زبا داستانی : 8
دیالوگ 7
 و به نظر من نمره تو از این داستان 8-9 از 20 
نه اینکه بگم مردوده نه سطح خوب متعادل داره اما تخصصی این نمره رو به تو میدم در حالی که هنوز به خودم بیشتر از 16 ندادم :D
پیشنهاد:
یه خانواده خوشبخت که پدر به جنگ میره موجی میشه بعد اسر میشه فشار زیادی رو تحمل میکنه برمیگرده رو یه چیزایی حساس میشه پول برق و پول گاز  ادن براش سخته  بعد از دعوا میره بیرون وقتی برمیگرده دهنش بوی سیگار میده و چشاش کاسه خون میشه اما نه از گریه نویسنده چیز ینمیگه تا مخاطب فکر کنه از چی...
مادر مهربونه بعد از خوردن چیز ی نمیگه  اما بچه بریده از باباش یه خواهر داره که اون از باباهه میترسه از کمیته میان با مامانه میحرفن میگن فقط باس تحملش کرد  باباهه قرصاشو نمیخوره  پسره تو مدرسه خجالت میکشه چون باباش یه بار اونجا عصبی شده دیوونه شده ابروش رفته دوستاش مسخرش میکنن ادای باباشو در میارن پسره فقیر نیست اما پول خرج نمیکنه چون میخواد پولاشو جمع کنه یه کمک به باباش کنه یا یه فکر و خیال خیری تو سرشه مثلا باباش عمل داره یا پول قرصاش یا ... اصلا باباهه اخرش سرطان بگیره و تو سختی بیفته  باباهه رو سعی کنن همیشه تو خونه نگه دارن چون وقتی میره بیرون دعوا را میندازه و هر سری هم یا میزه یا میخوره و خودش بیمارستانی میشه ... تتا میتونی باید تو داستانت ناحنجاری بیاری و نشون بدی که که مخاطب ارزوی یه یه اتفاق روو بکنه اخرش تو یه  خفقان  سیاه پدر  بعد از یه دگیری یه ابروریزی تو جامعه و درد سرطانش  و تو بیمارستان درست وقتی که تصادفی صورت گرفته بدون حضور خانواده تک و تنها بمیره و وقتی خانواده سر برسن که پدر مرده باشه 
حالا اون پسر میشه من مخاطب میشه فکر من میشه ارزوی من میشه عمل من و نهایتا پسر تو یه عمل انتهایی یه کار بزرگ میکنه مثلا  تو خاکسپاری  وقتی که همه از این مرد راحت شدن و دارن میگن خلاص شد هم خودش هم خانوادش پسرک دست عمو یا پدربزرگشو رد میکنه و میره کف دست بابارو میزاره رو صورتش یا سرش که چند روز قبل باباش شکوندتش و با یه دیالوگ داستان تموم میشه 
مثلا : چقدر مهربونی وقتی منو نمیزنی کاش همشیشه اینجور بودی
(اینجا ایهام داره که کاش هیچوقت نبودی یا میمردی که منو نمیزدی یا اینکه کاش خوب بودی و منو نمیزدی)